کد مطلب:314518 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:221

مرا شرمنده نفرمایید
14. در اطراف بغداد مردی پسری معلول داشته كه اطبا به او جواب رد و یأس داده بودند. پدر بچه گفته بود: اما من مأیوس نیستم و او را به كربلا آورده حرم مطهر حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام رفته و زیارت كرده و از آقا اجازه خواسته به آستان مقدس حضرت ابی الفضل العباس علیه السلام آورده در كنار ضریح مقدس او را



[ صفحه 482]



قرار می دهد و عرض می كند: فدایت شوم، من به قبیله وعده داده ام، مرا شرمنده نفرمایید.

بعد از ساعتی پسر معلول پدر را صدا می كند و می گوید: مرا بلند كن. پدر می گوید: فرزندم، قادر نیستی. پسر جواب می دهد: نه، مرا شفا دادند و گرسنه هستم. پدر دستش را گرفته و به ایوان منزل آورده و می پرسد: چه شد؟ عرض می كند: آقایی بزرگوار علیه السلام كه بدنش پر از زخم بود و بی دست هم بود بر من ظاهر شد و فرمود: برخیز كه شفا یافتی.